رویای خسته

مشکلاتت رو با مداد بنويس ، پاک کن رو در اختيار خدا بگذار

 
 
 
 
 
 
 
 
شب بلند است و ستاره ها

هر لحظه خوشبخت تر می شوند

انگار ماه سال هاست

که در آغوشت بخواب رفته است

بیداری پلک ها را بغل می کند

و من برای تکیه دادن به گونه هایت

دوباره دلتنگ می شوم ...
نوشته شده در جمعه 7 بهمن 1390برچسب:,ساعت 13:7 توسط iman| |

 

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست  

 

آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

 

 مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

 

 در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست

 

   آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

 

بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

 

 بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است

 

 مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

 

      باز می پرسمت از مسئله دوری و عشق

 

 وسکوت تو جواب همه مسئله هاست 

نوشته شده در سه شنبه 28 تير 1390برچسب:,ساعت 10:36 توسط iman| |

 

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم  

 

 

   

 گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم 

 

 

پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛ 

 

          

 گر شکستیم زغفلت من و مایی نکنیم 

 

 

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛ 

 

            

 وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم 

 

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛ 

 

         

طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم ... 

 

نوشته شده در سه شنبه 28 تير 1390برچسب:,ساعت 1:5 توسط iman| |

 

 

روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم

اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوززمستانی را

با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد

شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم

عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست

تا به امید ورود تو دهان وا کردم

در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق

با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم

با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را

عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم

و به عشق تو فرآیند تنفس را هم

جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست

من دمم را به امید تو مسیحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل

و من امروز براین شیشه تو را " ها " کردم

آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی

جای هر واژه ، نفس پشت نفس جا کردم 

 

نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت 11:11 توسط iman| |

 

به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
 
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد
 
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
 
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
 
با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
 
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
 
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
 
جانشین تو در این سینه خداوند نشد
 
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!

 

 

نوشته شده در دو شنبه 27 تير 1390برچسب:,ساعت 1:56 توسط iman| |

 

در تاریکترین لحظات زندگی ام  

 

اشک در چشمان من طوفان غم می بارد 

خنده بر لب میزنم تا کس نداند درد من 

 

 

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیز تر است  

کارم از گریه گذشته است به آن میخندم 

 

 

من به مردن راضیم لیکن نمی آید اجل 

بخت بد بین کز اجل هم ناز میباید کشید

نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت 10:13 توسط iman| |

 

چه زیباست نوشتن ، وقتی میدانی او میخواند

چه زیباست سرودن ، وقتی میدانی او میشنود

و چه زیباست دیوانگی به خاطر او ، وقتی میدانی او میبیند . . .


نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 9:43 توسط iman| |

 

عشق یعنی .... 

 

 عشق يعني يك سلام و يك درود

 عشق يعني درد و محنت در درون

 عشق يعني يك تبلور يك سرود

 عشق يعني قطره و دريا شدن

 عشق يعني يك شقايق غرق خون

 عشق يعني زاهد اما بت پرست

 عشق يعني همچو من شيدا شدن

 عشق يعني همچو يوسف قعر چاه

 عشق يعني بيستون كندن بدست

 عشق يعني آب بر آذر زدن

 عشق يعني چون محمد پا به راه

 عشق يعني عالمي راز و نياز

 عشق يعني با پرستو پرزدن

 عشق يعني رسم دل بر هم زدن

 عشق يعني يك تيمم يك نماز

 عشق يعني سر به دار آويختن

 عشق يعني اشك حسرت ريختن

 عشق يعني شب نخفتن تا سحر

 عشق يعني سجده ها با چشم تر

 عشق يعني مستي و ديوانگى

 عشق يعني خون لاله بر چمن

 عشق يعني شعله بر خرمن زدن

عشق يعني آتشي افروخته

 عشق يعني با گلي گفتن سخن

 عشق يعني معني رنگين كمان

 عشق يعني شاعري دلسوخته

 عشق يعني قطره و دريا شدن

 عشق يعني سوز ني آه شبان

 عشق يعني لحظه هاي التهاب

 عشق يعني لحطه هاي ناب ناب

 عشق يعني ديده بر در دوختن

 عشق يعني در فراقش سوختن

 عشق يعني انتظار و انتظار

 عشق يعني هر چه بيني عكس يار

 عشق يعني سوختن يا ساختن

 عشق يعني زندگي را باختن

 عشق يعني در جهان رسوا شدن

 عشق يعني مست و بي پروا شدن

 عشق يعني با جهان بيگانگى

 

عشق یعنی ....؟

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1398برچسب:,ساعت 1:46 توسط iman| |

www.tifooses.mihanblog.com

 

 خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته.!!

 

   بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم...

 

              بیا تا دل کوچــــــــــکم را

 

    خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!

 

           خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..

 

   که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!

 

     بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن..

 

        که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!!!

 

         خدایـــا کمـــک کـــن :

 

    که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد..

 

                کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش...

 

               مبـــادا بمیـــرد...!!!

 

    خــــدایــا دلــــــم را

 

     که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت..

 

    اگر چه شــــــکســــــته!!!

 

                       شبــــی می فرســــتم بــرایــت...!!!


نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 1:26 توسط iman| |

 

وقتی با تو آشنا شدم؛ درخت مهربانیت آنقدر بلند بود

که هرچه بالا رفتم آخرش را ندیدم.

معجون زیبایت آنقدر شیرین بود که هر چه نوشیدم نتوانستم

تمامش کنم. a

و دریای عشقت آنقدر وسیع بود

که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببینم

و سرانجام در آن غرق شدم

 

نوشته شده در پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:,ساعت 1:26 توسط iman| |


Power By: LoxBlog.Com

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد

javahermarket